♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ چقدر پاییز شده چقدر این حال و هوا شال و کلاه و آستینهای پایین کشیده از سرما میطلبد، یا نشستن کنار پنجره و هورت کشیدن یک لیوان چای داغ، یا پناه گرفتن زیر پتو و استشمام بوی نارنگی و خوابیدن میان لالایی خاطره انگیز برگها و بادها چقدر میطلبد که چتر برداری و زیر قطرات گاه و بیگاه باران قدم بزنی و یقهی پیراهنت را از شدت باد و سرما بالا بکشی، که دستهایت را توی جیب ببری و از سرما بلرزی، که باد بزند و قطرات باران روی گونه و پلکهایت بریزد چقدر این هوا تنهایی نمیچسبد که حیاتی است هر پاییز کسی کنارت باشد و با تو حرف بزند، کسی کنارت باشد و تو را بغل کند، کسی کنارت باشد و با تو چای بنوشد، کسی کنارت باشد که برایت شعر بخواند و دستهای یخ زدهات را میان دستهای گرمش بگیرد چقدر این هوا یک دوست کم دارد، یک رفیق، یک آدم خوب... کسی که حقیقتا حرفهای تو را میفهمد و دیوانگیهای تو را میپذیرد، کسی که به تو حق میدهد هر پاییز، از خودت بیخود باشی و هوا که به هم ریخت، به هم بریزی هوا کِی وقت کرد اینهمه پاییز شود و ما کِی وقت کردیم اینهمه تنها باشیم؟ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ نرگس صرافیان طوفان
دو تا دستاشو مشت کرد جلوم گرفت و گفت اگه بگی گل کدومه میمونم چه انتخاب سختی بود ترس از دست دادند تمام وجودمو فرا گرفته بود برای از دست ندادنش محکم زدم پشت دست چپش و گفتم این گله... دستشو باز کرد گل بود اشکام جاری شد روی گونه هام...حواسش نبود وقتی با دست راستش اشکامو پاک کرد فهمیدم تو دست راستش هم گل بود آنکه تو را میخواهد به هر بهانه ای میماند
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ در حوالی روز مرگی هایمان جای خالی زندگی عجیب توی ذوق میزند شاید یادمان رفته است زندگی ساده ترین اتفاق قشنگیست که در بوییدن عطر گل های شب بو در هوس بستنی در سرمای زمستان در رقص باران روی گونه ی پنجره در حنجره ی کوک پرندگان در دمدمه های صبح در چشمان مادر بزرگ و لبخند پدر بزرگ در صدای باد های عصرانه ی پاییز در چای تازه دم مادر و در اخم های خندان پدر در حال فریاد است زندگی هنوز زیر کرسی مادر بزرگ با قصه هایش گرم میشود و صبح ها سر کوچه اولین کسی ست که صبح بخیر را سر زبانم میریزد زندگی را یادمان نرود. ما فقط یکبار اجازه ی به آغوش کشیدنش را به ارث برده ایم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * در عمیق ترین و تاریک ترین جای جنگل،قبیله ای زندگی میکرد پنهان از همه.اونها پشتشون بالهایی بزرگ داشتند و خیلی زیبا بودند.ولی اونها موجوداتی بودند که بهشون میگفتند 《دیو》 در بین اونها شاهدختی بود با بالهای بزرگ خاکستری.طبق قانون اونها وقتی کسی به سن ۱۶ سالگی میرسه اجازه پیدا میکنه که از جنگل خارج بشه * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * و شاهدخت در روز تولد ۱۶ سالگیش اون به خارج از جنگل پرواز کرد از کوه های مرتفع و رود های طولانی گذشت و به سرزمین آدم ها رسید توی اون آسمان مهتاب به زیبایی می درخشید اون توی باغ قلعه فرود اومد،و در اونجا مردی رو دید که به ماه خیره شده شاهدخت میان بوته ها مخفی شد و مرد جوان را تماشا کرد، و برای اولین بار، عشق در وجودش شکوفا شد ولی اون مشخصا مخلوقی متفاوت بود . دیو ها و آدم ها هیچوقت نمیتونن کنار هم باشن ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ پس، شاهدخت پیش ساحره ای که در همان جنگل زنگی میکرد رفت و گفت
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سلام اینم یه آهنگ جدید دیگه | هوس عشق خواننده | پویا سالک حجم آهنگ | شش و نیم مگابایت [audio mp3="http://up.bia4music.org/music/95/5/Pouya%20Saleki%20-%20Havase%20Eshgh.mp3"][/audio] دانلود آهنگ ◄ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ سایه به سایه کنار یه سایه مو پر ترک شده پای پیادمو خستم خیلی خستم دونه به دونه ی دردامو میدونی مثله تابستونم مثله زمستونی نیستی همیشه هستم اشک بی هوا تویه چشمام حلقه زد همه رو دیوونه کرد گریه هام اینقدر زیاد چرا من عاشق شدم نمیدونم از خودم چی میخوای هوس عشق دارم با گریه روزایه گذشتمو یادم میارم زل میزنی تویه چشام میری رد میشی این بارم مثله برفی سردی هوس راه رفتن روی برگای پاییزی حرفای بی سر و ته گفتن با اشکایی که روی گونه یه ما دوتا میفتن کاش میشد برگردی ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ رد شدی تو ازم از همه رد شدم با همه خوب بودی با همه بد شدم آسون خیلی آسون هفته به هفته یادم نمیفتی و داره یادم میاد هر چی میگفتی تو بارون خیلی آسون نیستی ولی همیشه درگیرتم قراره دیوونه شم زوده زود اسم تو رو همیشه داد میزنم دیدنه دردام برات ساده بودهوس عشق دارم با گریه روزایه گذشتمو یادم میارم زل میزنی تویه چشام میری رد میشی اینبارم مثله برفی سردی هوس راه رفتن روی برگای پاییزی حرفای بی سر و ته گفتن با اشکایی که روی گونه یه ما دوتا میفتن کاش میشد برگردی
..*~~~~~~~*.. من دیگه خوب شدم :) اونم چه خوب شدنی :( به خودم توی آیینه نگاه کردم زردی صورتم زیادتر شده بود لبامم بخاطره خشکی ترک برداشته بودن زیرچشامم گودی افتضاااح...لبخند زدم نتونستم....هی دوباره لباموکش دادم نتونستم بازم همین کارو لبخندم پرازاضطراب بود بیخیال ...بلندشدم گوشیموبرداشتم وروی تختم درازکشیدم ... به این فکرکردم که الان اون بسرعت چشامو روی هم فشاردادم و به خودم گفتم:قول دادی بش فکرنکنی نزن زیرقولت توروخدا چشامو باز کردم بازم اسمش روی مغزم رژه میرفت ولی بیتوجه بهش داشتم توبرنامه های گوشیم میگشتم یهو مغزم سمت روزی پر کشیدکه الناز وسط خیابون صدام زد و اون توصورتم باتعجب زل زده بود هنوزم صداش توگوشم میپیچه : اسمش طناز؟فکرمیکردم ساناز ودوستش باقهقه میگه:نه باباااااسمش طناز سم اون دوقلوشم الناز واون باتعجب لبایه خوشگلشو جلو میده...و میخنده داشتم ضعف میکردم از ناراحتی چشام سیاهی رفت النازبسرعت بطرفم اومد دستمو گرفت و توگوشم گفت:اشکال نداره عزیزم دیدی چطوری بالبخند نگات کرد؟ دلم براخودم سوخت چقدربدددددد...بغضم گرفته بود گوشیمو کنار گذاشتم دستامو دور زانوهام حلقه کردم سرموروشون گذاشتم به این فکرمیکردم که الان اون درچه حالیه؟ به کی فکرمیکنه؟ داره باکی حرف میزنه؟ اصن خوابه؟یابیداره؟ چشاموروی هم فشردم بازم به خودم توپیدم:نفهمممم تئوووقوول دادی عووضی نزن زیرقولت اشکام مثل بارون روی گونه هام ریختن دسته مشت شدمو محکم روپام زدم و بازهمون کار بسکه محکم میزدم پام دردگرفت خیییلییی زدم که دیگه دستمم دردگرفته بود احممممق تئووووقول داده بودی دیگه بهش فکرنکنی خودم جواب خودمودادم:ولی دوسش دارم چیکارکنم توغلط میکنی دیگه ازدستت خسته شدم بقرآن میزنم خودموخلاص میکنم هاااا به خودم اومدم دیدم دارم باخودم دعوامیکنم چقدرتلخ دلم براخودم سوخت با دستام صورتمو پوشوندم هق هق هایی که میزدم بلند بودن مطمن بودم که النازهم میشنوه یهودره اتاق بسرعت بازشدوصدای نگران النازتوی اتاق پیچید:طنااااااازفدات بشم من چراااااگررریهههه میکنی جوابم فقط هق هق هایه بلندبود به طرف اومدمحکم بغلم کرد اونقدرم محکم که اشکام خیسش کرده بودن با صدام آروم گفتم:الناااز دیدی اون دفه...اون حتی اسممو نمیدونه اون وقت انتظارداری دوسم داشته باشه بااااااازم اووووون؟ طنازبهش فکرنکن آفرین خودتوکشتی بعدشم ولم کرد و نزدیک چارچوب درکه رسید روشو برگردوند و بالبخند گفت بیخیالش ارزش نداره وازاتاق رفت هنوزگیج بودم چقدرزود ولم کرد اونکه عادت نداشت؟!؟!؟!؟!؟ دلم تیرکشید...آخه آجی تودیگه چراااا؟من دلم به همین النازخوش بود گرچه حرفاش ناامیدکننده بودن ولی دوسش داشتم ...خیییلیییی حرفاشودوس داشتم ولی...چرا ولم کرد خیلی ناراحت شدم اون شب تاصبح فقط فکروگریه میکردم ♦♦---------------♦♦
هميشه خوب خداحافظي كنيد !! گاهي همه چيز آنقدر سريع اتفاق ميافتد كه فرصتي براي يك خداحافظي خوب پيدا نميكنيد!!! گاهي جاي بوسهاي كه هنگام خداحافظي نكردهايد تا ابد درد ميكند **♥**
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم